جدول جو
جدول جو

معنی تاج الدین حلبی - جستجوی لغت در جدول جو

تاج الدین حلبی
(جُدْ دی)
احمد بن شرف الدین سعید بن محمد بن الاثیر الحلبی الکاتب المنشی که بعد از فوت فتح الدین عبدالظاهر ابتدا در دمشق و سپس در مصر مباشرت کتاب انشاء را داشت و مردی فاضل و نبیل بود و در نظم و نثر دستی تمام داشت و در سال 691 هجری قمری درگذشت. (رجوع به کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره جزء اول ص 261 شود)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

علی یکی از مورخان است و در بغداد میزیسته و به سال 674 هجری قمری درگذشته. او راست: کتابی مرکب از 5 جلد و مشتمل بر تراجم احوال و تاریخ قاهره. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
علی. از سرداران سلطان محمد خوارزمشاه بود. عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا در ذکر محاربۀ سلطان محمد خوارزمشاه باسلطان شهاب الدین غوری آرد:... آن خبر بسلطان رسید بدرالدین جعفر را از مرو و تاج الدین علی را از ابیوردبدفع آن فتانان نامزد فرمود، بعد از مصاف زنگی را (تاج الدین زنگی را) باده کس از امرا مقید بخوارزم فرستادند و جزای حرکات، سرایشان، حاشی السامعین از تن جدا کردند... (تاریخ جهانگشای چ قزوینی ج 2 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
آبی ازشعرای خراسان است و عوفی در لباب الالباب در ترجمه احوال وی چنین آرد: الصدر الاجل فخر الرؤساء تاج الدین الاّبی دام رفیعاً تاج الدین آبی از روساء سرخس و فضلای خراسان است نگار خانه طبع او رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته متاع اشعار اورا در اطراف جهان بازرگانان فضایل سفته می کنند و خریداران هنر طلب بجان می خرند و آن چه از اشعار او در حفظ است تحریر کرده آمد، بخدمت دوستی نویسد: قطعه.
ای صدر دین ز درد فراق جمال تو
چشم ودلم قرار گه آب و آتش است
از چشم و دل که منزل وصل تو بود دی
امروز بی تو بارگه آب وآتش است
از دیده چون گلاب گل از دل چرا چکد
گر چشم و دل نه کار گه آب و آتش است.
وله ایضاً
بخدایی که ذوق توحیدش
در جهان خوشتر از شکر باشد
که چو من دور باشم از در تو
عیشم از زهر تلختر باشد
گر تو صاحب دلی ز روی وفا
بایدت زین سخن اثر باشد
در حدیث آمده ست کز دل دوست
بدل دوست رهگذر باشد
پیش خاک درت نثار کنم
گر بخروارها درر باشد
دل و جان پیش خدمت وصلت
تحفه ای سخت مختصر باشد
این تفاخر نه بس مرا که مرا
هر کجا پای تست سر باشد
در جفاهات صبر خواهم کرد
سخت نیکوست صبر اگر باشد
بندگی میکنم بطاقت خویش
نه همانا که بی اثر باشد.
قطعه
گر زمانه وفا کند با من
عذر تقصیرهای خود خواهم
ورنه مجرم مدان مرا زیراک
من زتقصیر خویش آگاهم
با ملکشه جهان نکرد وفا
تو چنان داد که خودملکشاهم
مهر و مه را کسوف (و) نقصانست
خود گرفتم که مهر یا ماهم
در غم و رنج این زمانۀ دون
ازفلک بگذرد همی آهم.
وله ایضاً
راد طبعی که در غمی افتاد
جز به رادان مباد پیوندش
زآنک گر التجا کند به لئیم
نگشاید ز سعی او بندش
گه برحمت همی کند یادش
که بحکمت همی کند پندش
آخر الامر چون فرونگری
زهر باشد نهفته در قندش
این مثل سایر است و نیست شگفت
گر نویسد به زر خردمندش
پیل چون در وحل فروماند
جز به پیلان برون نیارندش
و این رباعیات که بنزدیک لطیف طبعان مقبولست از وی منقولست، می گوید:
رباعی
لطف تو جفاء چرخ را مانع شد
حسن تو دلیل قدرت صانع شد
نه از سر عجزی که نکونامی را
از دور بدیدارتو دل قانع شد
رباعی
مپسند نگارا ز خود این جور و جفا
ناید زرخ خوب بجز مهر و وفا
داد من مستمند دادی ورنه
اشکوک الی من هوحسبی و کفی
(در وفات یکی از عمال این رباعی را به مطایبه گفته)
رباعی
درماتمت آن قوم که خون می بارند
مرگ تو حیات خویش میپندارند
غمناک از آنند که تا دوزخیان
جاوید چگونه با تو صحبت دارند
و بخط او دیدم در سفینۀ نجیب الدین الابیوردی نوشته بود، بیت:
دی خواجه نجیب احمد باوردی
گفتا چو تو از باغ هنر با وردی
اوراق سفینۀ مرا تزیین ده
زآن غنچه که از گلبن طبع آوردی.
(لباب الالباب چ گیب ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا